عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

 

 

 

 

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

 

 

 

چـــــرا آب به گلــــدان نرسیده است؟ چـــــرا لحـــظه بــــاران نرســــیده اســـــت؟

 

 

 

به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است

 

 

 

و هنــــوزم که هنــــــوز است غــــــم عشــــــق به پـــــایـــــان نرســـــیده اســــت

 

 

 

بگو حافظ دلخسته ز شــــیراز بیــــاید بنویســـــد که هنوزم که هــــنوز است

 

 

 

چرا یوسف گم گشته به کنعان نرسیده است،چرا کلبة احزان به گلستان نرسیده است،

 

 

 

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،

 

 

 

زمین مُرد خـــــداوند گواه است، دلـــــــم چشــــــم به راه اســـــت که در حسرت یک پلک نگاه است،

 

 

 

ولی حیف نصیبم فقـــــــط آه است...

 

 

 

تویی آیینه، روی من بیچاره سیاه است و جا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم

 

 

 

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس تو کجایی گل نرگس؟

 

 

 

به فدای، نفس های غریب تو که آغشته به حزن است

 

 

 

ز جنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته

 

 

 

دست روی کدامین غم عظما به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم

که به جای غم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت،

نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای رُخت

ای صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله

عزیز دو جهان یوسف در چاه کنون شعله آه تو شود حس تو کجایی گل نرگس؟

 

 

 

 

دل ما سوخته از آه نفس های غریبت، دلمان بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس، گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنید

 

 

و خلاصه شود ایا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب وبلایی

 

 

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزلی تاب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،

 

 

مگر این عاشق بیچارة دلدادة دلسوخته ارباب ندارد؟

 

 

گریه کن گریه و خون گریه کن

 

 

آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان است کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم

 

 

و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است.

 

 

بگذار که قبلش بنویسم که ببخشید مرا یوسف زهرا، در این مخمل خون بر تن تبدار حروف است

 

 

که این روضه مکشوف لهوف است،

 

 

عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج زن آب فرات است ،

 

 

به ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب قتیل العبرات است

 

 

ولی حیف که ارباب اسیر الکربات است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنة آب است

 

 

و زنی محو تماشاست ز بالای بلند الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال سپس آه که الشمر ...

نه نه خدایا چه بگویم که دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرد از تپش روضه که خود غرق عزایی تو خودت کرب وبلایی قَسَمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی تو کجایی تو کجایی...



نظرات شما عزیزان:

saeedsingle
ساعت13:31---28 آذر 1393
شب یلد ا و وصف بی مثالش
خداوندا مخواه ،هرگز زوالش
شب یلدا فراتر از همه شب
نبینم هیچ کس افتاده در تب
شب یلدا زحزن و غم مبراست
شب یلدا مبارک

آپم


لبیک یا حسین (ع)
ساعت10:43---27 آذر 1393
زیبا بود موفق باشید

مجید
ساعت12:32---18 آذر 1393
خیلــــی زیبـــــا بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

.: Weblog Themes By BlackSkin :.